عظیمیه، شبان پیری است بی‌شولا، در دامنه‌ی بیج‌کوه! این «دیمزار بائر و مرتع دایر» اما در تغییر بافت، حائز رتبه‌ی بالاست.

کرج‌شناسی

عظیمیه

هدیه به روانشاد حاج حسن دهقان‌شعار
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق
مفتیِ عقل در این مسأله لایعقل بود.

حدود اواسط دهه‌ی چهل، عباس عظیمی اقدام به خرید زمین‌های عظیمیه و ساخت شهرکی ویلایی در این مکان کرد.
تا آن زمان، این ناحیه که بخشی از مراتع و کشتزارهای دیم بود، «تپه‌ی پرگیرک» نام داشت.

«پر» در اینجا همان پرِ پرندگان است. در دیگر جای‌نام‌های البرز و ایران، سه پیشوند مکان‌ساز پر، ور، بر به معنای «کنار»، «پهلوی»، «میان»، و گاه «آغوش» یا «مهربان» به کار می‌روند. جای‌نام‌هایی چون پراچان، ورده، برغان با این مفاهیم در پیوندند.

در مقابل، دو پیشوند یا پسوند در و سر قرار دارند که به‌ترتیب به معنای «دره» و «بالا» هستند؛ همچون درده و کیاسر.

برخی جای‌نام‌های دیگر ایران که «پر» در آن‌ها دیده می‌شود عبارت‌اند از: پرکند، پرکلا، پرک، پرکستان، پر اشکفت.

اما پرگیرک؛
این منطقه یکی از مراتع ییلاقی دامداران و کشاورزان کرج بود. دیگر مراتع مجاور آن عبارت بودند از: حسن‌آباد، آتشگاه، باغستان (یا باغ اسبان)، ورگرد (گوهر‌دشت) و هلجرد (بهارستان).

«پرگیرک» به موضوعی قابل‌تأمل در دامداری اشاره دارد. یکی از بیماری‌های غیرعفونی و غیرانگلی دام، به‌ویژه گوسفند، گیر کردن جسم خارجی – معمولاً پر پرندگان – در گلو بود.
پر، و گاه حتی فلز یا پلاستیک، هنگام چرا در گلوی گوسفندان گیر می‌کرد و حیوان دیگر قادر به تعلیف نبود.
در این ناحیه نوعی نی می‌رویید—بیشتر در ضلع شمال‌غربی میدان اسبی تا محدوده‌ی بلوار گلستان—که برای باز کردن و ضدعفونی کردن گلو، مری و معده‌ی گوسفندان بسیار مفید بود.
این نی و دیگر گیاهان نیستان پرگیرک نه‌تنها راه گلو را باز می‌کردند، بلکه به‌نوعی حیوانات را «واکسینه» می‌ساختند!
دامداران به تجربه دریافته بودند که بهتر است هر سال چند روزی گوسفندان خود را برای چرا به این نیزار بیاورند.
در حقیقت، طبیعت در دل خود یک دامپزشکی طبیعی ساخته بود.

محدوده‌ی پرگیرک از شرق، از حوالی میدان اسبی تا شمال بلوار طالقانی (تنگه‌ی درور) در غرب امتداد داشت.
در شمال این منطقه، و در دره‌ای در مشرق تنگه‌ی درود، هنوز هم آثاری از «نیستان» باقی است.

برای مدتی کوتاه، گوشه‌ای از این ناحیه را علی‌آباد می‌نامیدند؛ گویا مهاجری از کرمان – علی نام – مدتی در اینجا دامداری مختصری دایر کرده بود.

محدوده‌ی شهرک ویلایی عظیمیه شامل بخشی از بلوار استقلال منتهی به میدان اسبی، و ناحیه‌ی میان بلوار شریعتی تا کاج (اندکی بالاتر از کاج، خسروی و پاسداران) تا ضلع شرقی میدان مهران بود.

پیش از این، در کمی دورتر از ضلع شمال‌شرقی بلوار استقلال، سازمان آب اقدام به ساخت چهل واحد مسکونی – بیشتر برای اسکان کارکنان آبگیر بیلقان – کرده بود.
«چهل دستگاه» نخستین سکونتگاه پرگیرک بود و همچنان با همان معماری اولیه وجود دارد.

روبروی چهل دستگاه، در غرب بلوار استقلال، چهار دستگاه قرار داشت که یکی از آن‌ها منزل دایی من بود.
بالای چهل دستگاه نیز کارخانه‌ی شیشه واقع شده بود.

در تقاطع بلوار استقلال و خیابان چالوس (ورودی جنوبی عظیمیه)، رستوران معروف خیام قرار داشت.
در انتهای بلوار استقلال و شمال میدان اسبی، استخری بزرگ وجود داشت که در آغاز خاکی بود و «آبگیر» نام داشت.
آب این استخر از چشمه‌ای موسوم به پرچشمه یا پری‌چشمه تأمین می‌شد.
خوشبختانه شهرداری بعدها این استخر را گسترش داد و آن را با گونه‌هایی از ماهیان و اردک‌ها در مجموعه‌ی پارک رسالت – که پیش‌تر پارک چشمه نام داشت – به نگینی طبیعی تبدیل کرد.

از نقاط عطف تاریخ پرگیرک، مهاجرت (یا در واقع، اخراج اجباری) گروهی از کردهای ایرانیِ مقیم اقلیم کردستان عراق از طایفه‌ی بارزانی در اواسط دهه‌ی پنجاه بود.
ملا مصطفی بارزانی و پسرش ادریس، به‌همراه حدود شصت‌هزار تن از افراد قبیله، از عراق اخراج شدند و بخش عمده‌ی آنان در عظیمیه ساکن گشتند.

نچیروان بارزانی، پسر ادریس و نوه‌ی ملا مصطفی، در آن زمان دوران دبستان خود را می‌گذراند و دیپلمش را از دبیرستان فارابی کرج گرفت. شماری دیگر از خانواده‌های بارزانی نیز در تهران و پیرانشهر ساکن شدند.

واژه‌ی «نچیروان» را به معنای «نخجیروان» یا «دامدار و شکاربان» دانسته‌اند.
روزی در اربیل برایش پیغامی فرستادم و پرسیدم:
«آیا تصور نمی‌کنید این واژه با نوشیروان یا انوشیروان ارتباطی داشته باشد؟»
برای او جالب بود؛ تشکر کرد و گفت: «باید بیشتر تحقیق کنم!»

بخشی از آب پرچشمه به آبگیری در محدوده‌ی میدان اسبی منتقل می‌شد.
خود میدان اسبی نیز چشمه‌ای کم‌آب داشت به نام اسپی‌چشمه یا «چشمه‌ی سپید» که کاج‌های بلوار شریعتی را سیراب می‌کرد.از همان ابتدا چند مجسمه‌ی اسب در میان آبگیر این میدان نصب شده بود، و شاید از همین رو به «اسبی» شهرت یافت.
نمی‌دانم آیا این «اسب» و «اسبی» را باید معادل واژه‌ی مشابه در «باغستان» – که ممکن است از «بغستان» یا «باغ اسبان» آمده باشد – دانست یا نه؟
اگر چنین باشد، اشاره‌ای است به سرزمینی مناسب برای نگهداری و پرورش اسب؛ کنایه از دیمزار و مرتع.
اما،چه کسی می‌پنداشت پرگیرک روزی به اینجا برسد؟
تپه‌ای با بیشترین ترافیک و تراکم، که با وجود سرو و زنبق و سوسن و سنبل و اقاقیا و کاج، کمترین فضای سبز را دارد،
اما همچنان سرشار از زندگی است.

عظیمیه جوان است، اما مردی کهنسال را می‌ماند که هرگز تمایل ندارد دو عصا زیر بغل داشته باشد!
او در شرق و غرب خود دو پل دارد—پل‌هایی که نه آب و دریا (نه پری‌چشمه و نه نیستان)، بلکه اتومبیل و ازدحام را به دوش می‌کشند.
آیا این‌ها همان دو عصای زیر بغل نیستند؟

عظیمیه، شبان پیری است بی‌شولا، در دامنه‌ی بیج‌کوه!
این «دیمزار بائر و مرتع دایر» اما در تغییر بافت، حائز رتبه‌ی بالاست.

جالب آن‌که هر دو پل در دو مکان هم‌نام، یعنی «درور» و «تنگه‌ی درور» ساخته شده‌اند؛
و این جای‌نام‌ها با ما سخن می‌گویند.

اما آنان که باید این سخن – سخن آشنا و دلسوزانه‌ی طبیعت – را بشنوند، گویا خود را به ناشنوایی زده‌اند!
چنان‌که در جنگ، گاه فرماندهان تمایلی به «آتش‌بس» ندارند.

گویا شهرسازان و شهرداران نیز نمی‌خواهند بشنوند که:
تراکم، بس!؟
ز تاب جعد مشگینش چه خون افتاد در دل‌ها

پرگیرک همچنان زیباست؛
با پرهایش پرواز می‌کنم.

اما گویا نیما برای نی‌های پرگیرک سرود:
شاخه‌های نی به دیوار اتاقم
دارند از خشکی می‌ترکند،
چون لب یاران،
که در هجران یاران.

شاید هم در هجرانِ باران.

راستی…
قاصد روزان ابری،
داروگ!
کی می‌رسد باران؟

مهراب رجبی
پاییز بی‌بارانِ کرج – ۱۴۰۴/۸/۱۲